مثنوی معنوی مولانا - کرامات آن درویش که در کشتی متهمش کردند
دفتر دوم مثنوی معنوی از #مولانا جلال الدین محمد بلخی- بخش 101
در روزگاران قدیم درویشی در کشتی بود. کيسه زر يکی از افراد کشتی گم میشود. با جستجو و پیدا نکردن آن درویش را متهم میکنند:
ياوه شد هميان زر او خفته بود/ جمله را جستند و او را هم نبود
کين فقير خفته را جوييم هم/کرد بيدارش ز غم صاحب درم
که درين کشتي حرمدان گمشده ست/جمله را جستيم نتواني تو رست
دلق بيرون کن برهنه شو ز دلق/تا ز تو فارغ شود اوهام خلق
گفت يارب بر غلامت اين خسان/ تهمتي کردند فرمان در رسان
با گفتن اینها دل درویش به درد میآید و در پی درخواست او از خدا صدهزاران ماهی هر یک دری در دهان به بالای آب میآیند.
درویش درها را جلوی کشتینشینان میاندازه و خود به آسمان میرود. داستان عارفان قدرتمند بسیاری مانند ابراهیم ادهم در اشعار مولوی معرفی شده اند و این داستان نه چندان بلند یکی از جذابترین آنهاست. داستان ماهی ها و مروارید های گران بها که به اشاره عارف حاضر می شوند.
دانلود سایر ویدئوهای شرح مثنوی معنوی: کانال #پارچینا (@parchina) ***زندگی بدون نهنگ ممکن نیست: enahang.ir***