مرورگر شما قادر به پشتیبانی از ویدیو نیست

مثنوی معنوی مولانا- تشبیه کردن قرآن مجید به عصای موسی-مصطفی را وعده کرد الطاف حق/ گر بمیری تو نمیرد این سبق

479 بازدید
۱ سال پیش

«پارچینا» کاری از الکترونهنگ فاطر سماوات Electro Nahang Fater Samavat(ENFS) ای نهنگ enahang.ir تصاویر از شهر مشهد سایر لینک های ارتباط ای نهنگ زندگی بدون نهنگ ممکن نیست @enahang @parchina @dastanan تابستان 1401 --------------------------------- در داستان موسی علیه سلام و فرعون زمانی که فرعون از موسی علیه سلام مهلت خواست تا بتواند ساحرانی را برای رقابت با او دعوت کند، خبر آمدن شخصی که می گفت پیامبر است به شهر های اطراف نیز رسید. در یکی از این شهرها مرد ساحر قدرتمندی زنگی می کرد ولی او بیمار بود و نمی توانست در آن رقابت فرعون شرکت کند. جایزه شرکت در رقابت مقدار زیادی طلا بود و فرعون تضمین آینده شغلی در دربار هم به آن ها داده بود. پس فرزندانش تصمیم گرفتند در رقابت شرکت کنند. از پدرشان راهنمایی خواستند که در مقابل موسی علیه سلام چه کنند. بخش ۴۷ - تشبیه کردن قرآن مجید را به عصای موسی و وفات مصطفی را علیه السلام نمودن بخواب موسی و قاصدان تغییر قرآن را با آن دو ساحر بچه که قصد بردن عصا کردند چو موسی را خفته یافتند دفتر سوم » مثنوی معنوی » مولوی مصطفی را وعده کرد الطاف حق/گر بمیری تو نمیرد این سبق من کتاب و معجزه ت را رافعم/بیش و کم کن را ز قرآن مانعم من ترا اندر دو عالم حافظم/طاعنان را از حدیثت رافضم کس نتاند بیش و کم کردن درو/تو به از من حافظی دیگر مجو رونقت را روز روز افزون کنم/نام تو بر زر و بر نقره زنم منبر و محراب سازم بهر تو/در محبت قهر من شد قهر تو نام تو از ترس پنهان میگوند/چون نماز آرند پنهان میشوند از هراس وترس کفار لعین/دینت پنهان میشود زیر زمین من مناره پر کنم آفاق را/کور گردانم دو چشم عاق را چاکرانت شهرها گیرند و جاه/دین تو گیرد ز ماهی تا به ماه تا قیامت باقیش داریم ما/تو مترس از نسخ دین ای مصطفی ای رسول ما تو جادو نیستی/صادقی همخرقهٔ موسی ستی هست قرآن مر تو را همچون عصا/کفرها را در کشد چون اژدها تو اگر در زیر خاکی خفته ای/چون عصایش دان تو آنچ گفته ای قاصدان را بر عصایش دست نی/تو بخسپ ای شه مبارک خفتنی تن بخفته نور تو بر آسمان/بهر پیکار تو زه کرده کمان فلسفی و آنچ پوزش میکند/قوس نورت تیردوزش میکند آنچنان کرد و از آن افزون که گفت/او بخفت و بخت و اقبالش نخفت جان بابا چونک ساحر خواب شد/کار او بی رونق و بیتاب شد هر دو بوسیدند گورش را و تفت/تا بمصر از بهر آن پیگار زفت چون به مصر از بهر آن کار آمدند/طالب موسی و خانهٔ او شدند اتفاق افتاد کان روز ورود/موسی اندر زیر نخلی خفته بود پس نشان دادندشان مردم بدو/که برو آن سوی نخلستان بجو چون بیامد دید در خرمابنان/خفته ای که بود بیدار جهان بهر نازش بسته او دو چشم سر/عرش و فرشش جمله در زیر نظر ای بسا بیدارچشم و خفته دل/خود چه بیند دید اهل آب و گل آنک دل بیدار دارد چشم سر/گر بخسپد بر گشاید صد بصر گر تو اهل دل نه ای بیدار باش/طالب دل باش و در پیکار باش ور دلت بیدار شد میخسپ خوش/نیست غایب ناظرت از هفت و شش گفت پیغامبر که خسپد چشم من/لیک کی خسپد دلم اندر وسن شاه بیدارست حارس خفته گیر/جان فدای خفتگان دلبصیر وصف بیداری دل ای معنوی/در نگنجد در هزاران مثنوی چون بدیدندش که خفتست او دراز/بهر دزدی عصا کردند ساز ساحران قصد عصا کردند زود/کز پسش باید شدن وانگه ربود اندکی چون پیشتر کردند ساز/اندر آمد آن عصا در اهتزاز آنچنان بر خود بلرزید آن عصا/کان دو بر جا خشک گشتند از وجا بعد از آن شد اژدها و حمله کرد/هر دوان بگریختند و رویزرد رو در افتادن گرفتند از نهیب/غلط غلطان منهزم در هر نشیب پس یقینشان شد که هست از آسمان/زانک میدیدند حد ساحران بعد از آن اطلاق و تبشان شد پدید/کارشان تا نزع و جان کندن رسید پس فرستادند مردی در زمان/سوی موسی از برای عذر آن کامتحان کردیم و ما را کی رسد/امتحان تو اگر نبود حسد مجرم شاهیم ما را عفو خواه/ای تو خاص الخاص درگاه اله عفو کرد و در زمان نیکو شدند/پیش موسی بر زمین سر میزدند گفت موسی عفو کردم ای کرام/گشت بر دوزخ تن و جانتان حرام من شما را خود ندیدم ای دو یار/اعجمی سازید خود را ز اعتذار همچنان بیگانه شکل و آشنا/در نبرد آیید بهر پادشا پس زمین را بوسه دادند و شدند/انتظار وقت و فرصت میبدند