مرورگر شما قادر به پشتیبانی از ویدیو نیست

مثنوی معنوی - دفتر ششم بخش 44 رجوع به قصه رنجور

1451 بازدید
۳ سال پیش

باز گرد و قصهٔ رنجور گو / با طبیب آگه ستارخو نبض او بگرفت و واقف شد ز حال که امید صحت او بد محال گفت هر چت دل بخواهد آن بکن تا رود از جسمت این رنج کهن #مولانا جلال الدین محمد بلخی (Rumi) در این داستان درباره شخصی که مریض شده و طبیب به عیادت او رفته است، و به او می‌گوید این بیماری هیچ پرهیز ندارد و هر چه دوست داری بخور و به دلخواهت رفتار کن. آن مرد لب رود می رود و با یک نفر صوفی رو در رو می‌شود و سیلی به گوش او می‌زند می‌گوید طبیب این‌طور گفته که هر کار خواستم بکنم تا درمان شوم صوفی میگوید که درست نیست : بر تو خندید آنک گفتت این دواست اوست که آدم را به گندم رهنماست و این از آن دست راهنمایی های غلط است که پرهیز را برداری در خیال او ز مکر کردگار جمله صحرا فوق چه زهرست و مار لاجرم چه را پناهی ساختست تا که مرگ او را به چاه انداختست اینچ گفتم از غلطهات ای عزیز هم برین بشنو دم عطار نیز مولانا در انتها به روایتی از عطار نیشابوری نیز اشاره می‌کند. کانال مولوی خوانی : @parchina زندگی بدون نهنگ ممکن نیست: enahang.ir