سهند ایرانمهر
علی میری با طرحهایش بدجوری آدم را هوایی میکند. ادم های طرح هایش هم واقعی اند. مادر در خانه با حجاب نیست و پدر و پدربزرگ و مابقی هم همانند که هستند. طرح جدیدش از سحر ماه رمضان را که دیدم دریغیادهایم ( نوستالژی) زنده شد.
سحرهای ماه رمضان ایام کودکی برای من یعنی احساس ضربه های آرام دست مادرم که میگفت بیدار شو وصدای مناجات آقای صالحی مشهور: اللهم انی...
برای من که قبل از سن تکلیف اصرار داشتم روزه بگیرم، بیدار شدن سحر نوعی موفقیت در شناسایی و رسمیت پیدا کردن در جمع بالغین بود. دور سفره که مینشستیم ترکیب خوابآلودگی، صدای مناجات و هیجان توام با شمارش معکوس وسط مناجات که « تا اذان صبح فلانقدر مانده» تناقض آرامش واضطراب دلچسبی را ایجاد کرده بود.
دقایق اخر سحر ذهنم در تقلای تنظیم درست برنامه بود جوری که بتوانم بین سیر خوردن و آشامیدن ومسواک زدن انتهای ماجرا آنهم قبل از اذان هماهنگی ایجاد کنم.
بدترین قسمتش آنجا بود که مادر وودر وخواهرم با لبخندی میگفتند:« تو که واجبت نیست چیه استرس اذون رو داری؟!». و حالا من بودم که با پرسش عمدی اینکه« چقدر مونده؟» در پی جدی بودن روزهداری خودم بودم.
سحری را که میخوردممیرفتم سراغ مسواک و با چه وسواسی. سحرهای کودکی من، خانه ها همه روشن بود. مناجات را همه میشنیدند و دور سفره پر بود از اتفاقات وآدمهایی که برای« خوردن» هم مناسک پرشور وگرم جمعی داشتند.