
Video Player is loading.

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟ از کجا، وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، امّا، امّا گِرد بام و درِ من بیثمر می گردی. انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری ـ باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک! در دلِ من همه کورند و کرند. دست بردار ازین در وطنِ خویش غریب. قاصدِ تجربههای همه تلخ، با دلم میگوید که دروغی تو، دروغ؛ که فریبی تو، فریب. قاصدک! هان، ولی . . . آخر . . . ایوای! راستی آیا رفتی با باد؟ با توام، آی! کجا رفتی؟ آی . . .! راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟ مانده خاکسترِ گرمی، جائی؟ در اجاقی ـ طمعِ شعله نمیبندم ـ خُردک شرری هست هنوز؟ قاصدک! ابرهای همه عالم شب و روز در دلم میگریند.
ویدیوی مشابه